چقدر عادت کردن و وابستگی راحته و آدم متوجه اش نمیشه خصوصا در مورد عادت ها و رفتار های بد و مضر و وقتی میخوای ترکش کنی انگار بند بند وجود آدمو زیر شکنجه بردن!
واقعا چجوری میشه یه عادت بد رو از سر خودمون بندازیم و به زندگی سالم برگردیم؟
مواد لازم:
نفرت از اون عادت به مقدار زیاد
اراده از بین بردن هرگونه راهی برای برگشتن به اون عادت به مقدار خیلی خیلی زیاد
همه ما یه علاقه مندی داریم که به هردلیلی گذاشتیم گوشه ذهنمون و فقط حسرتشو میخوریم پس حالا وقتشه بریم سراغش و خودمونو باهاش خفه کنیم حتی اگه مثل من بی پول و بی امکانات هستید هم غصه نخورید ما ها یا راهی خواهیم یافت یا راهی خواهیم ساخت.
دلم جواب بلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را
به زلف گو که ازل تا ابد کشاکش تست
نه ابتدای تو دیدم نه انتهای تو را
کشم جفای تو تا عمر باشدم هر چند
وفا نمیکند این عمرها وفای تو را
بجاست کز غم دل رنجه باشم و دلتنگ
مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را
تو از دریچه دل میروی و میآیی
ولی نمیشنود کس صدای پای تو را
محمدحسین بهجت (شهریار)
کمتر از 40 روز دیگه از سال 98 باقی مونده و تصمیم گرفتم این روز های باقی مونده رو هم صرف تکمیل روند تمیزکاریی که از اول سال 98 شروع کرده بودم بکنم و چون این خوان آخر سخت ترینشه با خودم فکر کردم بهتره مثل یه چالش باهاش برخورد کنم و ثبت بشه تا اینجوری حواسم باشه که عملیش کنم و دیگه به عقب برنگردم.
امروز اولین روزش بود.
سریال "از سرنوشت" رو فقط به خاطر بازی دارا حیایی میبینم! ولی داستانش بامزه ست؛ دوتا جوون که یه مهارت فنی رو یاد گرفتن و یه ایده ای به ذهنشون میرسه و قابل اجرا هم هست و امکاناتشم قاچاقی دارن و با کله گنده ها سر و کله میزنن تا بتونن سفارش بگیرن و خودشونو اثبات کنن و انسانیت اون کله گنده ها که عمری تو بازارن، کلی آدم دیدن و خلاصه آدم شناسن و به این یه الف بچه ها اعتماد میکنن و اینا به یه کار و نونی میرسن.
قشنگه! این دقیقا چیزیه که باید تو جامعه دیده بشه به وفور نه که رویای محال جوون ها باشه.
حسرت به دلمون مونده تو واقعیت هم مثل سریال ها تو ایران انسانیت و انصاف و اعتماد و حمایت ببینیم.
امروز یه فیلم ترسناک دیدم و خیلی هم چسبید.
تمرین زبان آلمانی از یک ربع در روز به یک ساعت در روز رسید و جزوه نویسی هم عملی شد و درس روزهای قبل هم دوره شد.
دیگر اینکه کارهای خورده ریزه هم تموم شدن.
امروز روز سوم بود و پایبند بودم.
روز مفیدی بود،
خیاطی کردم و باید بیشتر تمرین کنم تا با چرخم دوست بشم و وقتی بازیش گرفت حرص نخورم از دستش!
زبان آلمانی رو دوباره شروع کردم و قراره روزی 1 ربع براش وقت بذارم و بنویسم و جزوه درست کنم براش.
امروز روز دوم بود و تا اینجای کار راضی و پایبندم.
کمتر از 40 روز دیگه از سال 98 باقی مونده و تصمیم گرفتم این روز های باقی مونده رو هم صرف تکمیل روند اصلاحاتی که از اول سال 98 شروع کرده بودم بکنم و چون این خوان آخر سخت ترینشه با خودم فکر کردم بهتره مثل یه چالش باهاش برخورد کنم و ثبت بشه تا اینجوری حواسم باشه که عملیش کنم و دیگه به عقب برنگردم.
امروز اولین روزش بود.
درباره این سایت